بسمه تعالی مردم همچنان بر گفتمان سوم تیر پایدارند *درآمد انتخابات مجلس نهم به عنوان مقطعی مهم از تاریخ انقلاب که به گونهای کاملا متفاوت از انتخاباتهای مجلس گذشته رقم خورد، به جهت حساسیت و تعیین کننده بودنش در نسبت با ادبیات و تحولات آتی فضای سیاسی کشور نیامند تحلیل دقیق و بیطرفانه است. به نظر میرسد برخلاف تصور رایج، میبایست بدون رویدربایستی اصولگرایان را بازنده این انتخابات قلمداد کرد. *مقدمه تاریخ سیاسی ایران اسلامی تا کنون ادوار مختلفی را سپری کرده. یکهتازی دولت کارگزاران و سیاسی بودن آقای رئیسجمهور به جای همه اعضای کابینه در کنار فضای سیاسی بستهی آن روز بود که به دوم خرداد انجامید. انشقاق در جامعه روحانیت، شکلگیری کارگزاران و تحولات مجلس نشان میداد جایگاه راست سنتی تقلیل پیدا کرده است. مشخص بود که نمیتوان با ناطق پیروز شد. ناطق نوری ادامه دهنده راه هاشمی شناخته میشد و هاشمی نماینده جناح راست و عضو جامعه روحانیت مبارز تهران! از پسِ همه این سالها نوبت چپها بود تا با ادبیات روشنفکری از فضای بسته آن روز آنگونه که میپسندند ماهی بگیرند. نه اطلاق اسلام آمریکایی به راستیها صحیح بود و نه دعواهای چپ و راست در مبدأ امر واقعی و بنیادی. این دعواها البته ریشهدار شد و کمکم مدافعان دوآتشه ولایت فقیه به منتقدان آن تبدیل شدند و از تسخیر لانه جاسوسی به رابطه با آمریکا رسیدند. در انتخاباتهای متواتر گذشته همواره جریان سومی هم بود که نه چپ بود و نه راست؛ جریانی عدالتخواه و انقلابی که منشی متفاوت از آن دوسویهی دیگر داشت. محمد محمدی ریشهری و احمد توکلی از جمله چهرههایی بودند که در انتخاباتهای مختلف کوشیدند نمایندگی این جریان را بر عهده بگیرند و به عنوان ضلع سوم انتخابات وارد عرصه شوند اما به دلایل مختلف که شاید مهمترین آن عدم برخورداری از توانمندیهای شخصی لازم بود، از این مهم باز ماندند. ونتوانستند اعتماد مردم را جلب نماید. جمعیت دفاع از ارزشها که با حضور چهرههایی چون حسینیان، الهام و شریعتمداری شکل گرفت اساسا عهدهدار رسالت پر کردن همین خلأ حضور جریان سوم بود. مرحوم سیدعلی اکبر ابوترابی از جمله کسانی بود که به واسطه جایگاه فراجناحیاش در این زمره قرار گرفت. در واقع از این جاها بود که آغازین تلاشها برای شکلگیری گفتمانی متفاوت از چپ و راست و نزدیکتر به گفتمان انقلاب آغاز شد. این اولین تلاشها البته آن روزها آن گونه که میبایست ثمر نداد و با آسیبهایی نیز مواجه شد. سوم تیر این جریان محذوف که هنوز هم برخی آن را "جریان اشتباهی" میدانند، بال و پر گرفت. همه تلاشهای گذشته به ثمر نشست. جریانی روی کار آمد که نه چپ بود و نه راست. این جریان، جریانی انقلابی و غیر جناحی بود. جریانی مردمی و عدالتخواه، جریانی که در فضای سیاستزده آن روز بر شانههای بلند "گفتمان" سوم تیر سرفرازی میکرد. جریانی که مهمترین شاخصهی آن "گفتمانی" بودن آن بود. سوم تیر هم به منزله "نه" گفتن به چپ بود و هم به منزله "نه" گفتن به راست. سوم تیر اساسا دست ردی بر سینه قدرتطلبی، تمامیتخواهی و سیاستزدگی بود. ویژگیهای شخصی محمود احمدینژاد در آن برهه خیلی زود او را به عنوان نماد جریان سوم تیر و نماد عدالتطلبی و عدالتخواهی معرفی کرد. شهردار ناشناخته تهران توانست بر هاشمی که آن روزها هنوز با عناوینی چون یار امام، عضو شورای انقلاب، رئیسجمهور، رئیسمجلس و... شناخته میشد، فائق آید. این پیروزی در فضای یأسآور آن روزها واقعا چیزی شبیه یک معجزه بود. معجزهای که تنها با مرور عکسهای سفرهای انتخاباتی شهردار تهران و جمعیتی که بعضا زیر دست و پا کشته میداد، قابل هضم میبود. به دلایلی احمدینژاد چندی پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری نتوانست یا نخواست همچنان علمدار جریان سوم تیر باشد. در چنین فضایی بود که جبهه پایداری متولد شد تا زیر علم سنگین گفتمان سوم تیر برود و همان خط گفتمانی را پی بگیرد. *شرح وقتی میتوانیم شکست یا پیروزی در انتخاباتی نظیر انتخابات مجلس نهم را تعیین کنیم که در گام نخست معیار و ترازوی سنجش آن را پیشتر مشخص کرده باشیم. باید پیشتر گفته باشیم چه چیزی معیار شکست است و چه چیزی معیار پیروزی. آیا تعداد بیشتر کاندیداهایی که از یک جبهه وارد مجلس میشوند معیار پیروزی است یا معیار دیگری مد نظر است. مثلا یک جریان میتواند صرفا پیروزی خود را در تقویت بار گفتمانی و زنده کردن شعارهای انقلاب ببیند. در خصوص سوم تیر رهبر انقلاب فرموده بودند:«به افراد خانوادهى خودم میگفتم اگر آقاى احمدینژاد رأى هم نیاورد، این خدمت بزرگ را به انقلاب کرد که شعار عدالتمحورى را مطرح کرد؛ نگذاشت به فراموشى سپردنِ این شعار بشود یک سنت.» با این نگاه اگر و این در واقع نوعی پیروزی بود. در گام دوم باید مشخص کنیم در خصوص پیروزی و شکست چه کسی میخواهیم قضاوت کنیم. آیا صرفا پیروزی و شکست یک جبهه انتخاباتی مد نظر است یا کلان فضای اصولگرایی را مورد نظر داریم. معیار پیروزی حتی بسته به سیاستی که یک جبهه برای خود تعیین میکند میتواند متفاوت باشد. با این توضیح در سه بخش "جریان اصولگرایی"، "جبهه متحد اصولگرایان" و "جبهه پایداری" بحث را پی میگیریم. الف)جریان اصولگرایی جریان اصولگرایی قطعا جزو بزرگترین بازندهها و شکستخوردههای انتخابات مجلس نهم بود. اینکه این جریان توانست کرسیهای بیشتری در مجلس را به خود اختصاص دهد و چهرههایی چون قدرت الله علیخانی را به حاشیه براند البته در جای خود واجد ارج است. اما با عرض پوزش اینها در فضای کنونی معیار پیروزی نیست. در شرایطی که اصلاحطلبان حضور جدی در انتخابات نداشتند، انتظار آن بود که اصولگرایان بر همان وزن سوم تیر پیش بروند و با برجسته کردن دوباره همان آرمانها و ادبیات سوم تیر که غیرحزبی، مردمی و انقلابی بود، پایبندی خود را به گفتمان خدمت به اثبات برسانند. در چنین شرایطی است که شاهد تدوام اعتماد مردم به اصولگرایان خواهیم بود. اگر اصولگرایان مصالح انقلاب را برای رسیدن به مصالح و منافع حزبی و جناحی خود کنار بگذارند و عملکردشان بوی سیاسیکاریهای چپ و راست را بدهد، قطعا اعتماد مردم این آمادگی را خواهد داشت که به سویی دیگر نیل نماید. به سوی کسی که مثل احمدینژادِ سوم تیر صاحب گفتمان باشد. اگر این گونه نشد و مردم احساس کردند دعوا بر سر قدرت است و کسانی در این میانه پیراهن همدیگر را پاره پاره میکنند که زودتر به قدرت برسند، یقینا اعتمادشان رو به زوال خواهد گذاشت. اصولگرایان در نگاه عامه مردم هنوز بر یک کشتی سوارند و سوراخ کردن کشتی یعنی غرق شدن همه اعضای آن. فضای روزهای پایانی تبلیغات انتخابات مجلس نهم رنگ و بوی همان فضای چپ و راست آغاز انقلاب را میداد و این کمتحملی در فضای رقابت درون گفتمانی که با برخی نگاههای تمامیتخواهانه عجین میشد، خود به منزله شکست اصولگرایان است. اصولگرایان آمدهاند تا از اصول دفاع کنند. زیر پا گذاشتن اصول به اسم اصولگرایی به منزله شکست اصولگرایان است. بازگشت به ادبیات چپ و راست و تقلیل رقابت برای انتخاب انقلابیترها به جدال بر سر قدرت به منزله شکست اصولگرایان است. حکایت این قصه حکایت همان دزدی است که نیمه شب از او پرسیدند چه میکنی؟ گفت مینوازم. پرسیدند صدایش کو؟ گفت کمی صبر؛ صبح صدایش در میآید! اگر اصولگرایان این قصه را نخواهند علاج کنند یقینا در انتخاباتهای آتی کسی مثل احمدینژاد با برگ گفتمانی آنها را جا خواهد گذاشت. چنانچه سوم تیر نیز همین گونه شد و احمدینژاد بدون پشتوانه حزبی توانست بر همه رقبا پیروز شود. اصولگرایان میبایست در این فرصت مدل جدیدی از رقابت دینی و اخلاقی را ارائه میکردند؛ اما آنچه مشاهده شد، تطابقی با فضای اصولگرایانه نداشت. این اهمیت دارد که اصولگرایان این خطای بزرگ خود را بدانند و از این راه نیمه رفته هر چه زودتر بازگردند.
ب)جبهه متحد اصولگرایان
جبهه متحد هم از جهات بسیاری شکست خورد. بنیان و مشروعیت این مدل ورود در فضای سیاسی انتخابات مبتنی بر تحلیلها و قضاوتهایی سیاسی بود که بطلان همه آنها ثابت شد.
1- جبهه متحد از خطر بزرگ اصلاحطلبان و جریان انحرافی برای نتیجه گرفتن ضرورت وحدت سخن میگفت؛ در حالی که چنین خطری با این شدت و حدّت در سطح کشور اساسا وجود خارجی نداشت. بزرگنمایی در مورد خطر رقبایی که امکان داشت یک شبه از طریق فیسبوک فراخوان بدهند و همه از خداخواسته وارد انتخابات شوند، صادقانه نبود. اینها همه و همه حجیّتتراشی برای وحدت بود و برخی از بانیان این حجّیتتراشی همان روز هم این مسئله را میدانستند اما نمیخواستند بپذیرند. نتیجه انتخابات مجلس نهم نشان داد خبری از "لولو" نیست.
2- حرفهایی که در خصوص سرمایه قالیباف در تهران به میان میآمد هم نادرست بود. به خاطر داریم آقای زاکانی رئیس ستاد انتخاباتی جبهه متحد اصولگرایان در توجیه حضور نماینده آقای قالیباف در 8+7 گفته بود:«استدلال مؤسسین جبهه متحد(برای حضور آقای قالیباف در این جبهه) این بود که تهران شرایط خاصی دارد و پیروزی در تهران هم مهم است. با این شرایط خاص، حزب عدالت و پیشرفت که آقای طلایی(از نزدیکان قالیباف) و دوستان در تهران دارند، اینها یک سازماندهی را در تهران راهاندازی کردند. (دوستان جبهه متحد) گفتند این سازماندهی میتواند در تهران به ما کمک کند. این یک حزب است، شبکه سازماندهی در محلات درست کرده است. یک حزب است که چهار تا پنج سال است که مجوز گرفته و کار میکند. در تهران کار کرده و در محلات تهران نمایندگی دارد. اینها (دوستان جبهه متحد) هم که میدانستند گفتند این ارزش است و میتوان از آن استفاده کرد.»
وی همچنین افزوده بود:«نکته دوم هم اینکه آقای قالیباف به عنوان یک اصولگرا، یک آبرویی از نظر کارکردی در تهران دارد که آبرویش به درد ما میخورد. و بعد هم (دوستان جبهه متحد) گفتند که این حزب ایشان اگر در سراسر کشور امکانی داشت به درد مجموعه میخورد. استدلالشان این بود از باب ظرفیتی که پیرامون آقای قالیباف هست ایشان یک نماینده در شورای مرکزی داشته باشند.»
خوب است آقای زاکانی توضیح دهند این سرمایه آقای قالیباف که البته ظاهرا از نظر ایشان از سرمایه اعتماد و اتکاء به خدا در انتخاب انقلابیتر قابل اعتناتر بود، عاقبت چه کمکی کرد. آیا به فرستادن آقای خانی و رودکی و فرمانی به مجلس یاری رساند یا ورود یاران ایشان یعنی چهرههای چون فدایی و الهیان و سروری را تضمین کرد؟
3- جبهه متحد معتقد بود وزن جبهه پایداری نهایتا در حد 2 نفر در ترکیب 8 نفره است. نتایج انتخابات نشان داد خیلی از مدعیان این عرصه خودشان نتوانستند وارد مجلس بشنوند که بخواهند برای جبهه پایداری وزن هم تعیین کنند! مردم نیمی از آرایشان را در تهران که انتخابات به صورت رقابتی و با دو لیست مجزا برگزار شد، به سبد جبهه پایداری ریختند و این در یک برآورد معمولی یعنی اینکه اگر وزن بخواهد ملاک باشد، باید نیمی از 8 نفر به جبهه پایداری تعلق میگرفت.
4- جبهه متحد عملا معیار سهمیهای را ترجیح داد و به جای برگزیدن بیطرفانه افراد اصلح به سهمیه احزاب موضوعیت بخشید. مردم نشان دادند جایگاهی برای بسیاری از احزاب قائل نیستند. دبیر کل و قائم مقام حزب مؤتلفه اسلامی در تهران رأی نیاوردند. دبیرکل جمعیت ایثارگران رأی نیاورد و چهرههایی چون الهیان و سروری نیز از منظومه انتخاب مردم خارج شدند. این بدین معنی بود که حنای مدعیان اضلاع مختلف اصولگرایی چندان هم بین مردم رنگی نداشته و ندارد.
5- یکی از ادعاهای برخی چهرههای جبهه متحد این بود که جبهه پایداری نسبتی با علامه مصباح یزدیندارد و ایشان تاییدی نسبت به جبهه پایداری ندارد. بیانات صریح علامه مصباح نشان داد این سخنان نیز فاقد وجاهت بوده است.
6- با وجود نامهنگاریهایی که به علامه مصباح به اسم دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) صورت گرفت تا اعضای جبهه پایداری، انحرافی وانمود شوند و آقای نبویان هم کسی دانسته شود که به خاطر این انحرافات حساب خود را جدا کرده است، مواضع علامه مصباح و مصاحبههای صریح حجت الاسلام و المسلمین نبویان نشان داد این بزرگواران چنین اتهامی را نه تنها قبول ندارد بلکه به عنوان تخریب میشناسند. بزرگوارانی مثل آیت الله مهدوی هم نسبت به این نامهها تذکر دادند اما در این میان جای چهرهای چون حجت الاسلام و المسلمین خاموشی که پاسخگوی انتشار نامههای بدون نام و نشان در خبرگزاری ذیل نظر خود باشد، خالی بود.
7- در میانه میدان رقابتها البته عیار اصولگرایی خیلی از چهرهها فهم شد. برخی اعضای جبهه متحد نشان دادند علیرغم تأکیدی که پیشتر بر مقوله وحدت داشتند، جایگاهی واقعی برای وحدت در فضای اصولگرایی قائل نیستند. تبدیل شدن رسانههای برخی چهرههای به ظاهر اخلاقی به تریبونهای تخریب و توهین جبهه پایداری نشان داد آن شعار وحدت دادنها هم سیاسیکارانه بوده است. برخی اعضای جبهه متحد در اصلیترین مدعا و هدف خود یعنی حفظ وحدت هم بزرگترین شکست را تجربه کردند و خود بانی شکسته شدن وحدت و رواج تخریبها شدند؛ بدون آنکه از عملکرد خود ابراز پشیمانی کنند یا خدای ناکرده مثل نامهای که خطاب به موسویان نوشتند، نامه طلب حلالیت بنویسند. مشخص نبود سایتهایی که به عنوان حمایت از قالیباف روز و شب در بوق بداخلاقیها میدمند از کجا خط میگیرند و از کجا تأمین میشوند.
8- دست آخر آنکه جبهه متحد اجازه داد 16 نفر از 30 نفر نماینده تهران در مجلس نهم جزو لیستجبهه پایداری باشند.
ج)جبهه پایداری
جبهه پایداری البته توانست اکثر چهرههای اصلی خود را وارد مجلس کند و این ارزشمند است. توانست چهرههایی چون کاتوزیان و عباسپور و مطهری را از ترکیب جبهه متحد خارج کند. توانست اثبات کند استدلالهایش در برابر جبهه متحد منطقی و صحیح بوده است. توانست صف سوم تیریها را بار دیگر جدا کند و جریان سوم تیر را بر آستانه سکوی پرتاب سومتیری دیگر قرار دهد. اینها همه و همه واجد ارج است. اما جبهه پایداری هم با کاستیهایی مواجه بود.
1- مدعای جبهه پایداری گفتمانی بودن آن بود در حالی که پایداری نیز خواسته یا ناخواسته درگیر فضای سیاسیکارانه انتخابات شد. غلبه ادبیات سیاسی بر ادبیات گفتمانی در جبهه پایداری یکی از مهمترین نقصهای جبهه پایداری بود و این نقص به هیچ وجه قابل اغماض نیست. چون این نقص چنانکه گفته شد به منزله بازگشت به ادبیات چپ و راست و از دست دادن موج حمایتهای سوم تیری خواهد بود. مردم با هیچ کسی عهد اخوت نبستهاند. اگر احساس کنند پایداری هم تفاوتی با راست و... ندارد اعتمادشان را پس میگیرند. واژگان خدمت کجای ادبیات جبهه پایداری بود؟ چقدر جبهه پایداری توانست ادبیات ایجابی مطرح کند؟ اگر احمدینژاد سفرهای استانی را کلید زد و... جبهه پایداری چه حرف ایجابی و رو به جلویی را در حوزه گفتمانی مطرح کرد؟
اگر خاتمی واجد گفتمان نخبگانی بود و فاقد گفتمان مردمی و اگر احمدینژاد واجد گفتمان مردمی بود و فاقد گفتمان نخبگانی، جبهه پایداری در هر دو مقوله ضعف داشت. این جبهه اینک اگر به ادامه فعالیت خود میاندیشد، باید این ضعفها را جبران کند. جبهه پایداری باید میزبان و نقطه اتکاء چهرههای قوی و غنی فکری و گفتمانی باشد. چهرههای فکری و گفتمانی این جریان کجا هستند؟ چقدر از سوی بانیان جبهه پایداری تحویل گرفته شدهاند؟ چقدر جبهه پایداری برای افسران و فرماندهان عرصه جنگ نرم ارزش قائل است و برای پیدا کردن و وسط میدان کشیدن آنها تلاش میکند؟ اگر جبهه پایداری این گونه عمل کرد، آن وقت میتواند ادعا کند و با صدای بلند بگوید من حزب نیستم؛ جبههام. اما اگر پایداری محصور در چند نفر خاص شد این دیگر اسمش جبهه نیست. به واسطه مشخص نبودن فضای قبل از انتخابات که در آن حتی ارائه لیست مجزا هم حتمی نبود، شاید بتوان برخی نقصها را پذیرفت اما این نقصها تا یک جایی قابل پذیرش خواهند بود. از این به بعد اگر این نقصها تداوم پیدا کند این قابل پذیرش نیست. اگر جبهه پایداری توانسته بود گفتمان و ادبیات ایجابی خود را غالب کند، به سادگی میتوانست بیش از 23 کرسی مجلس در تهران را کسب نماید.
2- جبهه پایداری که میبایست به معنای واقعی کلمه یک جبهه باشد، در سامان دادن ساده انتخاباتی هم به شدت ضعیف عمل کرد. در پشتیبانی ضعیف عمل کرد. در کار ستادی ضعیف عمل کرد. در معرفی چهرههای خود ضعیف عمل کرد. حرفهایی در این میان هست که در این مجال نمیگنجد.